اینگونه گذشت
منو ساینا این روزا حسابی درگیریم البته نه اینکه فکر کنین درگیر ١کار خاص.. نه بلکه درگیر همدیگه ایم!!!! اره دیگه برا خودمون روزگاری داریم این روزا اتفاقات زیادی افتاده خوب ُ بد.. اول اینکه بگم بعد از برگشتنمون از بندر مامانبزرگ ساینا یعنی مامان بنده ١هفته بیشتر موندن و مسئولیت خاله فاطمه و مدرسه فرستادن و شام و ناهار دادنش شد به عهده ی من و از اونجایی که ساینا خانوم ناز نازی اجازه نمیدن مامانی از کنارشون تکون بخوره بنده دیگه هیچوقت آزادی نداشتم که بیام سراغ وبلاگت..چونوقتایی هم که خواب بودی کلی کار داشتم همون روزابود که دخمل ن...